خود خودم
مجبور شدی برای یه عده از خدا بگویی. مینشینی شروع می کنی به حرف زدن اینقدر حرف هایت قشنگ هست که همه ذوق میکنند .انقدر خوب حرف میزنی که انگار مو مو آن چیزهایی که گفتی عمل می کنی . اونوقت در خودت میشکنی خدایا تو چقدر خوبی .کافی هست یه لحظه پرده ها کنار برود تا .................. باورم می شود عاقبت خیری خیلی ممهه. وقتی می شونم پسری که نماز شبش ترک نمیشد به خاطر عشقش خودکشی کرده. یه لحظه شیطان تمام هستیش را گرفت به همین راحتی.به اینکه ابدش را که به چه چیزی فروخت .قلبم فرو می ریزد. پ.ن . گاهی اوقات بعضی از اشتباه ها جبران پذیر نیست . امینه عزیز باورکن .با تک تک لحظه هایت دنیای ابدت را می سازی .پس مواظب باش .شعار تو این نیست چون میگذره غمی نیست . غمی هست چون ابدت با آن ساخته شده . روزهای می گذرد روزهای عصر جمعه برای آقایت زمزمه دل تنگی می خواندی اما چند مدتی هست دلت برای آقا مهربانی ها زمزمه نداشته . یدفعه درون خودت می شکنی یعنی دلم را چه شده آقاجان می خوام برای تو باشم اگر چه ................................ هفته پیش رفته بودم پیش آقا امام رضا جان . بعد از یه هفته در هنگام سر ک کشیدن به یخچال بایک بستی یک کیلویی روبرومیشم من با صدای بلند مامان رو صدا میزنم با صدای مظلوم می گم مامان جان یه تعارفی هم به ما میزدیید بد نبود بعد مامان میگه اینو دایی کوچک به عنوان بستنی پشت پا آورده خدا ی من یه آدم چقدر ریزبین می تونه باشه که اینو یادش نرفته برای خواهر زادش انجام بده . خدایا ممنونتم بابت این دایی مهربون توی دفتر می نویسم امینه عزیزم یادت باشه چیزهای کوچک ممکنه یه دنیای محبت بیاره .پس تو هم با دیگران این طوری باش و بازم همان حدیت زیبای آقا امام علی جان :هر آنچه که برای خودت می پسندی برای دیگران هم بپسند.خدایا شکر بابت نعمت آقا امام علی جان . این قدر در این دنیا حرف تلنبار شده .... نمی دانم از کجا شروع کنم می خوام اولین قانون این دنیای این باشد که بیشتر از خوبیهای دیگران بنویسم تا همیشه برام ماندگار باشد . اگر از بدی های خودم و دیگران نوشتم یه نکته برای خوب شدن من باشد. دل نوشت خودم اگر با دنیای درونت آشتی کنی .دیگران فقط برایت یک تجربه می شوند آن وقت هست از خطاهایش آرام و راحت می گذری. چرا که در نیای خودت هزارا کار داری سریعتر به آن باید برسی دنیای از حرف دارم نمی دانم تا می خوام به زنجیر بکشانمشان همه شان فرار را به قرار ترجیح می دهن .شاید همه حق داشته باشن کدام عاقلی اسارت را به رهایی ترجیح میده
اما نمی دانم چرا من ترجیح دادم .بدجوری اسیر شدم .اسیر خودم .اسیر در خلا زندگی کردن ..
..
وقتی وبلاگ زدم انقدر خوشحال بودم که دیگر دلم از حجم سنگین حرف ها و احساسات نگفته راحت می شود و نفس می کشد .اما انگار اینجا هم نمی شود
همه چیز را گفت .گاهی از حرف ها همیشه باید نگفته باقی بماند.................
پ.ن:
از فردا دوباره شروع می شود .تدریس و درس و شاگردها .توجیح برای انجام ندادن کارهایت .چقدر ناگهان زود دیر میشود.
خدایا کمک کن تا بنده فقط تو باشم فقط همین .
Design By : RoozGozar.com |